هر آخر هفته احتمالا وقت بیشتری برای تفریح و سرگرمی خواهید داشت و در زمانی که احتمالا در قرنطینه خانگی به سر می‌برید و یا درس‌ها و کارهایتان تمام شده و اوقات فراغت آغاز شده، چه تفریحی سالم‌تر و بهتر از فیلم دیدن؟ اما تصمیم به فیلم دیدن خودش یک بخش ماجراست و جواب پرسش چه فیلمی ببینیم؟ هم مشکل دیگر و اساسی ماجرا؛ مشکلی که سعی کردیم در این مطلب پیشنهاد فیلم، آن را حل کنیم. در این سلسله مطالب می‌خواهیم با توجه به سلیقه سینمایی شما آثاری را برای فیلم بهتر دیدن به شما پیشنهاد دهیم و امیدوار باشیم این راهنما راست کارتان باشد.

چند مساله را قبل از خوانش این مطلب اما در نظر بگیرید. اول از همه باید بگویم که قحطی فیلم در دوران کرونا بیداد می‌کند و این مساله به بخش معرفی فیلم روز لطمه اساسی وارد کرده به طوری که واقعا گاهی فیلم درخور توجهی برای این بخش پیدا نمی‌شود. باید در نظر بگیرید که فیلم‌های روزی که معرفی می‌شوند گاهی صرفا به مذاق علاقه‌مندان آن ژانر بخصوص خوش می‌آیند و نمی‌توانند در دسته یک فیلم پیشنهادی قرار بگیرند اما از قدیم گفته‌اند کاچی به از هیچی!

برای حل این مشکل باید بگوییم ما در هر ژانر دو فیلم معرفی می‌کنیم، یکی فیلم روز و جدید بوده و دیگری فیلم خوب و شاخصی در این ژانر که شاید از دستتان در رفته باشد و بازبینی مجدد آن بتواند حال خوبی به شما اعطا کند. فیلم‌های بخش دوم تقریبا گارانتی و ضمانتنامه دارند! مساله بعد اینکه تقریبا امکان ندارد هر هفته با فیلم‌های خوبی در همه ژانرها روبرو باشیم ولی این دلیل نمی‌‌شود که طرفداران ژانرهای مختلف از دیدن آثار متوسط سبک و سیاق محبوب خود دست بکشند؛ معرفی فیلم‌ها می‌تواند طرفداران این ژانرها را قانع کند و سعی شده تا گزینه مناسب هفته در بخش اول (فیلم‌های جدید) معرفی شود. اما مساله سوم و آخر اینکه طبیعتا این پیشنهادات وحی منزل نیستند و سلیقه سینمایی افراد بسیار متفاوت است اما گارانتی نود درصدی کیفیت را از سوی تیم ویجیاتو برای اکثریت و طرفداران ژانرهای متفاوت سینمایی دارند.

ترسناک
Empty Man

یک پلیس سابق در جست و جوی دختری گمشده با گروهی مخفی مواجه می شود که قصد دارند یک موجود فراطبیعی وحشتناک را احضار کنند.

این داستان به ظاهر تکراری در فیلم Empty Man با کمی اسانس خلاقیت و ادویه‌های کمی از نوآوری قاطی شده تا فیلم به شدت کلیشه‌ای به نظر نرسد، هرچند باید اعتراف کرد سه چهارم اولیه فیلم اثری درخور توجه است و در صحنه‌های پایانی شکوه تقریبی که فیلم از خود کاشته به یکباره از هم فرو می‌پاشد. کلیشه به دامان فیلم می‌آید و جلوه‌های ویژه ضعیفی اثر را همراه می‌کند که باعث نابودی فیلم می‌شود.

صداپردازی قدرتمندانه فیلم در کنار بازی نسبتا روان بازیگران کاری کرده که این نقاط ضعف حدالامکان کمتر به چشم بیاید.

فیلم برای کسانی که می‌خواهند ریتم سریعی را تماشا کنند و به سرعت وارد یک ماجرا ترسناک ماوراالطبیعه‌ای بشوند حرفی برای گفتن ندارد و یک اثر کند به حساب می‌رود که قصه خود را آرام آرام به مغز مخاطب تزریق می‌کند.

Suspiria

«سوپیریا» محصول ۱۹۷۷ و ساخته‌ی «داریو آرجنتو» است. این فیلم داستان یک هنرجوی باله به نام سوزی را روایت می‌کند که به آکادمی مشهوری در آلمان منتقل می‌شود. ولی در آنجا متوجه موضوعی شوم و غیرطبیعی و سلسله‌ای از قتل‌ها در گوشه و کنار مؤسسه می‌شود.

این فیلم را نه به‌خاطر طرح اصلی آن، بلکه به‌خاطر یورش همه‌جانبه‌ احساسات چندگانه‌ای که به بیننده منتقل می‌کند، تماشا کنید. همه‌چیز از طراحی صحنه گرفته تا نورپردازی غیرطبیعی، بر جذابیت فیلم افزوده است. موسیقی متن فیلم نیز، تأثیری غیرقابل‌انکار بر انتقال حس وحشت و دلهره دارد.

«سوسپیریا» یک اثر ناب در ژانر وحشت است که توسط یک کارگردان استاد و خبره ساخته شده است. فیلم لحظات هوشمندانه‌ای از ترس و اضطراب در خود دارد. هر دو نسخه کلاسیک و جدید اثر که در سال ۲۰۱۸ اکران شد ارزش تماشا را دارند و باید بگویم که نسخه جدید یک بازسازی غیروفادارانه به نسخه قدیمی است و در واقع می‌توانید با تماشای هر دو اثر، هسته اصلی داستانی مشابه ولی دو فیلم کاملا متفاوت و متمایز از هم که هر یک در ژآنر وحشت می‌درخشند را تماشا کنید.

اکشن
The Intergalactic Adventures of Max Cloud

جومانجی را با زاتورا قاطی کنید و دوز ویدیو گیم آن را بیشتر کنید و ذهنتان را هم برای دیدن یک شاهکار آماده «نکنید». در این صورت می‌توانید از این فیلم دیوانه وار با بودجه پایین و پر از مشکل لذت ببرید. دلیل معرفی این فیلم قطعا به خاطر روحیه و ماهیت مخاطبین گیمر ویجیاتو است، مگر سالی چند فیلم سینمایی پیرامون بازی‌های ویدیویی ساخته می‌شود که بخواهیم یکی از آنها را از دست بدهیم ولو اینکه اثر جالب توجهی هم نباشد؟

اسکات ادکینز که بازیگر رزمی کار سرشناس انگلیسی است و به خاطر فیلم‌های اکشن به اصطلاح «مشتی!» اش مشهور است، در این فیلم حضور دارد و هرچند به هیچ وجه مانند آثار گذشته خود نمی‌درخشد اما می‌تواند گلیم فیلم را تا حدی از آب بیرون بکشد.

حال و هوای دهه نودی فیلم برای گیمرهای با سن بالاتر (رتروبازها) شاید جذاب‌تر هم باشد. فیلم یک اثر با بودجه کم است و به اصطلاح یک اثر سینمایی اکشن مستقل به حساب می‌رود، پر از شوخی‌های تاریک و موزیک جاب و بی‌نظیر. شما شاهد یک فیلم اکشن درجه B هستید نه چیزی بیشتر با این تفاوت که رنگ و بوی بازی‌های ویدویی در اینجا بسیار تنند است و احتمالا همین مزه داغ می‌تواند شما را بیشتر به فیلم جذب کند.

Blade

بلید (Blade) محصول سال ۱۹۹۸ به کارگردانی استیون نورینگتون (Stephen Norrington) است و از بازیگران اصلی آن، می‌توان وسلی اسنایپس (که این روزها به خاطر زندانی که رفته بسیار افول پیدا کرده است) استیون درف و کریس کریستوفرسون را نام برد.

تا قبل از بلید، فیلم‌هایی که ابرقهرمان سیاه‌پوست داشتند، چنگی به دل نمی‌زدند؛مانند اسپاون که نتوانست کاری کند و یا حتی شکیل انیل در فیلم Steel گند زد. اما بلید نخستین فیلم خوبی بود که ابرقهرمان سیاه‌پوست داشت. بلید با بازی وسلی اسنایپس، یک دمفیر است؛ یعنی انسانی با نقاط قوت، ولی بدون نقاط ضعف خون‌آشام! او با اسلحهٔ مرگبارش، از انسان‌ها در مقابل خون‌آشام‌ها دفاع می‌کند. موفقیت این فیلم در گیشه، باعث شد قسمت‌های دوم و سوم آن هم روانهٔ پردهٔ سینماها بشوند و هر یک بتوانند به نوبه خود بدرخشند.

بلید از آن دسته فیلم‌های مارولی است که زمین تا آسمان با تمام فیلم‌های جهان کمیک بوک‌های مارول تفاوت دارد و تماشای آن در برهوت سینمای ابرقهرمانی توصیه می‌شود. همچنین باید بدانیند بلید جدید نیز در دست ساخت قرار دارد و آنها قصد دارند تا در فاز بعدی مارول از این شخصیت خون آشام و محبوب دوباره استفاده کندن.

درام
Minari

شاید با دیدن عوامل کره‌ای فیلم Minari توقع یک «انگل» دیگر را داشته باشید، بخصوص آنکه رسانه‌ها خبر از جذاب بودن و اسکاری بوده فیلم Minari می‌دهند. میناری اما یک انگل نیست و در زمین خودش بازی می‌کند، یک اثر درام خانوادگی با بازی‌های قدرتمند که می‌تواند دو ساعت تمام شما را وارد زندگی خانواده مهاجر کره‌ای ماجرا کند.

بازیگران فیلم یکی از یکی بهتر در نقش‌هایشان فرو رفته‌اند و کوچک و بزرگ کاری می‌کنند که لحظه به لحظه فیلم بدرخشد. داستان درباره خانواده‌ای کره ای است که با مهاجرت به یکی از شهرهای آمریکا قصد دارند در آنجا مزرعه‌ای درست کنند و زندگی خود را به دور از هیاهو ادامه دهند. مادربزرگ این خانواده بعد از مدتی به آنها می‌پیوندد و رابطه جالبی با نوه‌ها پیدا می‌کند.

فیلم Minari فیلم کاراکترهایش است، شخصیت‌هایی که به زیبایی خلق و پرداخته شده‌اند و آنچنان واقعی به نظر می‌رسند که نمی‌توان آنها را به عنوان یک خانواده دوست داشتنی باور نکرد.

میناری پنجمین فیلم لی ایزاک چانگ از کودکی کارگردان به عنوان سرچشمه الهام بهره گرفته و داستانی را تعریف می‌کند که گرچه جزییات خاص خود را دارد اما از نظر احساسات عام و جهانی است.

فیلم داستان خود را با ظرافت بیان می‌کند و مخاطب را به آرامی درگیر جریان روزمره زندگی این خانواده می‌سازد بی‌آنکه در نمایش این زندگی از ساختار دراماتیک سنتی استفاده کند.

What’s Eating Gilbert Grape

دی‌کاپریو در زمان کودکی هم بازیگر ستاره‌ای بود و با اینکه در ان سنین فیلم‌های کمی بازی کرد ولی توانست در همه آنها بدرخشد. فیلم Whats Eating… جزو آٍار کلاسیک این بازیگر مشهور کنونی سینما به شمار می‌رود و جزو برترین آثار درام خانوادگی است که می‌توانید به تماشای آن بنشینید. تا یادم نرفته بگویم جدا از دی کاپریو نوجوان، جانی دپ نوجوان نیز در این فیلم دیده می‌شود و تجدید دیدار با دو بازیگر البته در قامت نوجوانی‌شان بسیار جذاب است چرا که این فیلم‌ها کمتر دیده شدند و احتمال زیادی می‌رود از دستتان در رفته باشند.

داستان این فیلم برگرفته از رمانی با همین نام، اثر پیتر هجس است. فیلم در مورد گیلبرت گرالت و زندگی او است. گیلبرت با مادر، دو خواهر و برادر سندروم داونی‌اش به‌نام آرنی زندگی می‌کند. پس از خودکشی پدر گیلبرت، مادرش به افسردگی شدیدی دچار شد و حال وظیفه‌ی گیلبرت است که هم کار کند، هم از خانواده و علی الخصوص برادرش محافظت کند.

دیکاپریو در زمان بازی در این فیلم، شهرت خاصی نداشت و عده‌ی زیادی اورا نمی‌شناختند. او به حدی در این فیلم خوب بازی کرده بود که هنگامی که برای اکران فیلم به سینما رفته بود، مردم باورشان نمی‌شد که او مشکل ذهنی ندارد. در واقع باید گفت عدم شُهرت دیکاپریو باعث شده بود عده‌ی زیادی گمان کنند که بازیگر نقش آرنی واقعا مشکل ذهنی دارد.

کمدی
Pixie

این فیلم داستانِ زندگی پیکسی با بازی کوک است که قصد دارد انتقام مرگ مادرش را با مغز متفکر یک دزدی شدن، بگیرد. نقشه‌های اشتباه از آب درآمده و او خودش را در حال فرار در حومه شهر ایرلند با دو مرد جوان با بازی هاردی و مک‌کارمک می‌بیند که تحت تعقیب یک آدمکش روانی و گروه خلافکاری از کشیش‌های تفنگدار قرار گرفته‌اند. او باید فکرش را بکار بیندازد و سعی کند حق زندگی کردن را برای خود بدست آورد.

یک فیلم جنایی کمدی انگلیسی با دوز بالایی از شوخی‌های سیاه که می‌تواند با داستان دیوانه وار خود تماشاگران را به خود جذب کند. پیکسی را باید اینطور ببینید که گای ریجی با یک بودجه کم فیلم ساخته و یک اثر گنگستری کمدی خل و چل دیگر را از جوانی‌های ریچی شاهد هستید. شاید سخت باشد فیلم را در درجه کمدی قرار دهیم اما واقعا سکانس هایی در طول فیلم وجود دارد که حس شوخ طبعی خاصی در آنها داده می‌شود.

پیکسی داستان مضحکی دارد و فیلمنامه‌اش بسیار آبکی و به اصطلاح عامیانه خودمان بند تنبانی است اما اساسا فیلم به دنبال روایت یک شاهکار سینمایی نبوده، بازیگر اصلی فیلم با اینکه هنوز چهره ستاره‌ای در هالیوود نیست اما با پیکسی ثابت کرده که می‌تواند با شیطنت خاصی که دارد به زودی تبدیل به یک ستاره فیلم‌های سینمایی بشود.

The Producers

داستان این فیلم، که در سال ۱۹۶۷ و به کارگردانی مل بروکس به روی پرده رفت، درباره تهیه‌کننده‌ای ورشکسته است که بسیار از لحاظ مالی در مضیقه به سر می‌برد. روزی، حسابدار جدید او بدون اینکه منظور خاصی داشته باشد، به او پیشنهادی می‌دهد مبنی بر اینکه اگر نمایش بسیار بدی را روی صحنه ببرد و از آن استقبال نشود، به‌صورت قانونی قادر خواهد بود بخشی از پول اضافی‌ای را که تهیه‌کننده‌های نمایش فراهم می‌کنند برای خودش نگه دارد.

در نتیجه این پیشنهاد، او تصمیم می‌گیرد تا نمایشی مضحک و موزیکال درباره هیتلر، با نام «بهار زندگانی هیتلر» روی پرده ببرد. دیدن این دو، در حالی که تلاش می‌کنند بدترین تصمیم‌های ممکن را بگیرند تا نتیجه کار، در حد امکان بد باشد، در نوع خودش بسیار خنده‌دار و جالب است، اما اتفاق طلایی داستان زمانی می‌افتد که برخلاف تصور آن‌ها، نمایش‌شان با استقبال چشمگیری روبه‌رو می‌شود.

فیلم دیگری تحت همین نام در سال ۲۰۰۵ با بازی نیکول کیدمن ساخته شد که در وقع بازسازی همین فیلم بود و بروکس بار دیگر در کادر عوامل فیلم قرار گرفته بود اما این بار در نقش تهیه کننده. شدیدا توصیه می‌شود که به تماشای بازسازی نروید و یکراست نسخه لاسیک را ببینید و کیف کنید.

جنایی – هیجان انگیز
Night Shift

قطعا دلیل اصلی که این فیلم در بخش فیلم بین هفته معرفی شده حضور پیمان معادی به عنوان یکی از بازیگران کلیدی فیلم است. معادی که بی سر و صدا و چراغ خاموش در آثار بین‌المللی بازی می‌کند و برعکس بسیاری از بازیگران ، این کار خود را جار نمی‌زند در فیلم شیفت شب ساخته کشور فرانسه حضور تقریبا قابل توجهی دارد.

معادی در فیلم شیفت شب در نقش یک مهاجر غیرقانونی فرو رفته که باید توسط سه افسر پلیس تا فرودگاه شارل پاریس اسکورت شود و به وطنش بازگردد. آنها می‌فهمند که این مهاجر اگر به کشورش برگردد قطعا با مرگ روبرو خواهد شد و از همین رو تصمیم می‌گیرند که برنامه را عوض کنند.

فیلم شاید آنچنان که باید هیجان انگیز نباشد و در برخی مواقع ناامیدکننده ظاهر شود و در واقع باید اعتراف کرد که نیمه اول فیلم بسیر بهتر از نیمه پایانی آن خودش را نشان می‌دهد.

نکته با ارزشی که در فیلم وجود دارد اینست که داستان فیلم صرفا حور محور اکشن بودن و هیجان انگیز بودن فیلم نمی‌چرخد و کاراکترها در آن استخوان و رح دارند و بسیار باورپذیر هستند. در واقع فیلم بار درام خود را فراموش نکرده و به شخصیت‌های خود و پردازش آنها بهای شدیدی داده است که شاید این موضوع از درجه هیجان انگیز بودن فلیم کاسته باشد اما باعث شده که تماشاگر بهتر با این کاراکترها ارتباط برقرار کند.

 

Lady Vengeance

فیلم‌های انتقام‌جویی کره‌ای در اصل بخشی مهم از ژانر تریلر هستند و در این سبک و سیاق فیلم‌های مهم و زیادی توسط این کشور ساخته شده است.. فیلم «بانوی انتقام» (با عنوان اصلی «Lady Vengeance») به کارگردانی پارک چان-ووک یکی از همین آثار است اما چنان که باید مورد توجه مخاطبین قرار نگرفته است. «بانوی انتقام» در واقع سومین فیلم از سه گانه انتقام این کارگردان به شمار می‌آید. پس از دو فیلم «همدردی با آقای انتقام» (با عنوان انگلیسی «Sympathy for Mr. Vengeance») و «اولدبوی» (با عنوان انگلیسی «Oldboy»)، پارک چان-ووک آخرین فیلم این تریلوژی را در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد که شاید به پای دو اثر قبلی نرسد اما همچنان جزو آثار درخشان این ژانر به شمار می‌آید.

باید بدانید این سه فیلم ارتباط داستانی زیادی با هم ندارند و مانند سه گانه دروغ اصغر فرهادی خودمان حول محور یک سوژه با نام انتقام می‌چرخند و همین موضوع تنها ارتباط بین این سه فیلم است.

همه بازیگران به خوبی انتخاب شده‌اند و در کل قانع‌کننده به نظر می‌رسند. اما چویی مین-شیک به خوبی تصویر یک جنایتکار غیرنادم را به تصویر کشیده و با توجه به حضور کوتاه مدتش در میان آن همه بازیگر، کاری برجسته و به یادماندنی از خود به جای گذاشته است..

در کنار فیلمنامه خوب و بازی زیبای بازیگران به کادر بندی های فوق العادۀ مدیر فیلمبرداری فیلم (چونگ جونگ هون) و نحوۀ نورپردازی های گرم و سردش (که با توجه به محتوای سکانس ها متغیر است) اشاره کنیم که به تابلوهای نقاشی چشم نوازی شبیه شده است که در عین زیبایی، مفهوم مورد نظر کارگردان را استادانه به بیننده القا می کند و در خدمت محتوا و فرم اثر است

انیمیشن
Batman: Soul of the Dragon

دنیای انیمیشن سازی دی سی راه عجیب و غریبی را پیش گرفته و پس از آنکه با عنوان Justice League Dark: Apokolips War n داستانش به سرانجام رسید، معلوم نیست چه فازی را طی می‌کند و کی می‌خواهد به سر جای اولش برگردد. آثاری که پس از این انیمیشن اکران شدند به نظر نمی‌رسد که آغازکننده یک خط داستانی جدید باشند و بیشتر شبیه به آثار مستقل کمیک بوکی هستند که هرچند جذابیت‌های زیادی دارند ولی یونیورس خاص سینمایی را شکل نمی‌دهند.

انیمیشن Batman: Soul of the Dragon جدیدترین اثر از این آثار است که با محورتی کاراکتر بتمن ساخته شده و با هر انیمیشن کمیک بوکی دیگری که تاکنون دیده‌اید تفاوت دارد. در اینجا شاهد یک انیمیشن با تم هنرهای رزمی فیلم‌هایی دهه هفتاد یا هشتاد میلادی هستیم و در کنار بتمن افرادی شبیه به بروس لی حضور دارند و همگی با فنون کاراته به استقبال دشمنان نینجایی خود می‌روند.

این انیمیشن بر اساس کمیک بوکی از دنیس اونیل ساخته شده و حال و هوای کاملا متفاوتی نسبت به هرآنچه تاکنون از بتمن دیده‌اید دارد. تم بزرگسالانه انیمیشن‌های DC همچنان پابرجاست و باعث جذابیت مضاعف انیمیشن شده است.

در این قسمت از انیمیشن بروس وین بعد از سفر به یک نقطه دور در کوه‌هایتبت و آموزش دیدن پیش یک استاد بزرگ در کنار چند شاگرد، به گاتهام برگشته و حالا در قالب بتمن با جرم و جنایت می‌جنگد در حالی که برخی از همکلاسی‌هایش مانند شیوا خودشان مجرم هستند. بتمن باید با کمک دوستانش از اقدام گروهی که قصد دارند با دستیابی به دروازه شیطانی، شیطان بزرگ را آزاد کنند جلوگیری کند.

Inside Out

حالا که تب و تاب انیمیشن Soul پیکسار کماکان ادامه دارد و احتمالا تا به امروز به تماشایش نشسته‌اید، بد نیست به اثر قبلی سازنده این اثر هم سری بزنید، اثری که به نظر من به مراتب بهتر از soul از آب در آمده است و برای خودش یک پا کلاس روانشناسی است.

فیلمنامه‌نویسان در این اثر بی‌نظیر عملکرد مغز و احساسات را مثل یک معادله‌ی ریاضی ساده کردند: یک دستگاه کنترل فرمان وجود دارد. احساسات پشت آن قرار می‌گیرند و دکمه‌ها را فشار می‌دهند که در حقیقت باعث می‌شود شما به اطراف‌تان واکنش نشان بدهید. کنترل در دست شادی، خشم، نفرت، ترس و غم است. این‌ها حواس اصلی شما هستند. حواسی که از کودکی با شما همراهند.

پیغام فیلم روشن است: در مسیر بلوغ و بزرگ شدن همه‌ی احساسات‌تان را باید کنار هم پرورش دهید. چه آنهایی که مثل شادی باعث خوشحالی خودتان و دیگران می‌شوند و چه آن‌هایی که مثل غم یا خشم در وهله اول بیهوده بنظر می‌رسند اما در فیلمنامه‌ «درون بیرون» کارکردشان مشخص می‌شود.

فانتزی
We Can Be Heroes

کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نوشتن فیلم‌نامه فیلم We Can Be Heroes توسط رودریگز انجام می‌شود که از اعتبارات او می‌توان به فیلم‌های Spy Kids، Machete، Sin City و Alita: Battle Angel اشاره کرد. فیلم جدید او که در کنار واندروومن چراغ ژانر ابرقهرمانانه را روشن نگه داشته است در واقع در راستای فیلم‌های کودک فانتزی او نظیر بچه‌های جاسوس است. همچنین فیلم به نوعی دنباله معنوی بر برخی آثار فانتزی و ابرقهرمانانه گذشته او یعنی «پسر کوسه‌ای و دختر آتش فشانی» است و در این اثر می‌توانیم نسخه بزرگسال شده این ابرقهرمانان را ببینیم. فیلم اشارات زیادی به دنیای بچه‌های جاسوس هم دارد، فرنچایزی که اخیرا با یک سریال تلویزیونی انیمیشن از نت فلیکس بازگشته بود و حالا در این اثر دوباره اسم و رسمش شنیده می‌شود.

رودریگز بارها اعلام کرد در ساخت چنین فیلم‌هایی که برای بچه‌ها می‌سازد، از خود بچه‌هایش و دیگر هم سن و سالان آنها کمک می‌گیرد. در واقع بسیاری از ایده‌ها از سمت بچه‌ها به او داده می‌شوند و او مستقمیا به ذهن این کودکان با ذهنی تخیلی و فانتزی وارد می‌شود. فیلم‌های او دقیقا به همین هدف می‌رسند و کاری می‌کنند که هر بچه‌ای بتواند از آنها لذت ببرد.

می‌توانم با اطمینان بگویم کودکان از فیلم We Can Be Heroes به شدت لذت خواهند برد و جنون بچه‌گانه‌ای که در فیلم وجود دارد آنها را به هیجان خواهد آورد. فیلم مانند بازی کردن با یک سری اکشن فیگور در دنیای تخیلی بچه‌ها است و قطعا پر از مشکلات و باگ فیلمنامه‌ای است و حتی بازیگران نیز در آن نقش آفرینی چندان درخشانی ندارند اما هیچ کدام از این موارد دلیلی بر تماشا نکردن این اثر در کنار بچه‌ها نیستند، آنها یک دنیای فانتزی می‌خواهند و We Can Be Heroes آن را به باحال ترین شکل ممکن به تصویر کشیده است.

Clash of the Titans

فیلم برخورد تایتان‌ها به کارگردانی لویس لتریر یکی از فیلم‌های فانتزی خوب تاریخ سینما است که در سال 2010 اکران شد؛ این اثر درواقع نسخه بازسازی شده فیلمی به همین نام است که در سال 1981 اکران شده بود و هر دو اثر در خور توجه هستند اما با توجه به جلوه‌های ویژه قدیمی فیلم کلاسیک، احتمالا تماشای آن امروزه کمی توق ذوق بزند. فیلم برخورد تایتان‌ها برخلاف فروش خوب و جلب نظر مثبت طرفداران، نتوانست مورد تحسین منتقدان قرار بگیرد. بسیاری از منتقدان داستان این فیلم را ضعیف و فاقد هرنوع پیچیدگی توصیف کردند و شاید حق داشتند اما این مساله از ارزش‌های فیلم برای علاقه‌مندان به این ژانر کم نمی‌کند.

فیلم برخورد تایتان‌ها که با بودجه عظیم 125 میلیون دلاری تولید شده بود، توانست بیش از 493 میلیون دلار در باکس‌آفیس فروش داشته باشد. بعد از موفقیت بزرگ این فیلم، کمپانی برادران وارنر دنباله‌ای از آن با نام خشم تایتان‌ها تولید نمود که در سال 2012 اکران شد.

خلاصه داستان فیلم برخورد تایتان‌ها بدین شرح است: تایتان‌ها نژادی از خدایان هستند که بر انسان‌ها حکومت می‌کنند. آن‌ها دارای سه فرزند به نام‌های زئوس، پوزئیدون و هادس هستند که می‌خواهند خودشان قدرت را بدست بگیرند. زئوس از هادس می‌خواهد که موجودی قدرتمند بسازد تا با آن تایتان‌ها را نابود کنند. بعد از سقوط تایتان‌ها، زئوس فرمانروای آسمان و پوزئیدون فرمانروای دریا می‌شود؛ ولی زئوس، هادس را فریب می‌دهد و او را به دنیای مردگان می‌فرستد تا در آنجا عذاب بکشد. هزاران سال می‌گذرد تا اینکه انسان‌ها از خدایان ناراضی می‌شوند و جنگ میان انسان‌ها و خدایان شروع می‌شود. پادشاه آکریسیوس، المپیوس معبد خدایان را محاصره می‌کند.

بعدها نسخه دمی از فیلم اکران شد که Wrath of the Titans نام داشت و نتوانست تکرار موفقتی قسمت اول را حی در گیشه به دست بایورد و پرونده این فیلم‌ها که قرار بود سه گانه باشند، متاسفانه بسته شد و هیچ گاه فیلم Revenege Of Titans ساخته نشد. هرچند باید بدانید که فیلم‌ها هر یک به تنهایی داستان مستقل و کافی دارند و نیمه کاره رها نمی‌شوند.

علمی تخیلی
Synchronic

دنیس، با بازی جیمی دورنان و استیو با بازی آنتونی مکی دو بهیار هستند که با هم در یک آمبولانس کار می‌کنند ورفاقتی عمیق میان این دو در جریان است. این دو که در شهر نیو اورلانز  مشغول به کار هستند، با مجموعه‌ حوادثی مواجه می‌شوند که همگی به یک مواد مخدر جدید به نام سینکرونیک ارتباط پیدا می‌کنند، مواد مخدری که مصرف آن تاثیر عجیبی بر روی افراد می‌گذارد. با گذشت زمان افراد بیشتری از این مواد استفاده می‌کنند و زندگی خود این دو نفر نیز از این دارو تاثیر گرفته و همه چیز بهم می‌ریزد.

آنتونی مکی و جیمی دورنان هر دو پیش از این در مجموعه فیلم‌های هالیوودی بزرگی، مثل انتقام‌جویان و پنجاه طیف گری بازی کرده بودند، اما این بار در این فیلم مستقل در کنار هم جلوی دوربین رفته و یکی از بهترین بازی‌های حرفه‌ی کاری خود را به نمایش گذاشته‌اند.

فیلم از زاویه جدیدی به مساله ماشین زمان و سفر در زمان می‌پردازد که پیش از این تاکنون در ادبیات و سینمای علمی تخیلی به نمایش در نیامده بود و از این حیث بسیار قابل احترام است.

فیلم در وهله اول اصلا شبیه به آثار علمی تخیلی نیست اما پس از گذشت تنها بیست دقیقه وارد این فاز می‌شود، درست زمانی که مشخص می‌شود این داروی مخدر باعث سفر در زمان در بین مصرف کنندگانش می‌شود (این را یک اسپویلر ندانید، فیلم خیلی حرف‌های بیشتری برای گفتن دارد).

فیلم بُعد علمی تخیلی، روح و طنز را با یکدیگر مخلوط می‌کند و یک معجون بسیار جذاب را به وجود می‌آورد؛ معجونی که شما دوست دارید در سریع‌ترین زمان ممکن آن را بنوشید.

Fantastic Voyage

سفر به داخل بدن از آن دسته سوزه‌هایی است که چندین بار در قالب فیلم و سریال و انیمیشن ساخته شده اما نسخه کلاسیک «سفر جادویی» با وجود ذشت سالها همچنان بهترین آنهاست.

یک سفینه ی مینیاتوری و خدمه‌اش، به بدن دانشمندی که در کماست تزریق می‌شوند. ماموریت آنها، نابودی لخته‌ای است که زندگی وی را تهدید می‌کند تا دانشمند نجات یافته و بتواند از رازی مهم و حیاتی، پرده بردارد. این فیلم که شرح و توضیحات بسیار زیادی از سیستم‌ها و کارکرد ساختارهای مختلف بدن ارائه می‌کند، توانست در دو رشته از جوایز اسکار برنده و سه نامزدی دیگر اسکار را نیز بدست آورد. سفر شگفت‌انگیز باعث شد تا شخصی مثل جیمز جیوردانو” درباره ایده داروسازی در کوچکترین مقیاس‌ها فکر کند و دانشمندان دنیا را به فکر فرو وادارد.

این دقیقا چیزی است که دانشمندان سالهاست به دنبال ان هستند در دهه ۶۰ میلادی هالیوود آن را به تصویر کشید. تزریق روبات‌هایی در ابعاد نانو (نانوبات) که بدنبال سلول‌های سرطانی بگردند و وقتی آنها را یافتنند نابودشان کنند. در واقع این چیزی است که می‌توان به آن گفت شگفت‌انگیز!

تاریخی
The Man Standing Next

در 26 اکتبر 1979، رئیس سازمان اطلاعات ملی کره جنوبی «کیو پیانگ» رئیس جمهور کره جنوبی بنام «پارک» را ترور میکند. این فیلم 40 روز قبل از واقعه ترور ریاست جمهوری را دنبال می‌کند و پرده از اسراری برمی‌دارد که تاکنون در تاریخ مسکوت باقی مانده‌اند.

همیشه عادت داریم این نوع فیلم‌های سیاسی درباره ترور روسای جمهور و… را از هالیوود ببینیم و کمتر فیلمی در این سبک و سیاق را از دیگر کشورها و به خصوص سینمای آسیا نظاره‌گر بودیم. آن آزادی بیانی که هالیوود لااقل علی الظاهری به تماشاگرانش در دنیا نشان می‌دهد در سینماهای دیگر نقاط دنیا کمتر دیده می‌شود ولی این فیلم دقیقا نقض این صحبت‌ها عمل می‌کند.

کارشناسان امر می‌گویند فیلم از لحاظ تاریخی تا حد زیادی دقیق عمل کرده و شعارزده رفتار نمی‌کند. فیلم یک درام تاریخی تمام عیار است و خبری از صحنه‌های اکشن و هیجان انگیز در آن نیست و نباید خودتان را برای دیدن چنین سکانس‌هایی گول بزنید. فیلم The Man Standing Next یک شاهکار دیگر از سینمای قدرتمند کره جنوبی است ک در چند سال اخیر بسیار بهتر خود را نشان داده و از نظر برخی از کارشنسان از شانس‌های اصلی برندگان اسکار فیلم خارجی است.